روز از نو روزی از نو، مثل اینکه حرارت وجودی هم رشته ای های عزیز در حال بر افروختن آتش دوستی است. اشتباه نکنید. آتش، مقدس است و بخشی ازعناصر تشکیل دهنده ی این هستی است که می توان به گرمی آن، رنگ آن، شکل خاص آن اشاره کرد که محفل ما نیز این گونه خواهد بود.
یعنی گرم، شکل خاص خود که تازگی آن جذابیت ایجاد می کند و رنگی بودن آن نه به معنی چند رنگی بلکه به معنی یکنواخت نبودن آن، لذت بخش روزگار پیش روی ماست که باید با توانی مضاعف نسبت به گذشته آن را پشت سر گذاشت تا بتوان با استفاده از این موقعیت، زندگی را بر روی قله های موفقیت ساخت.
آری این زندگی ماست.
اشک، بارشی آرام که در تمام هستی رخ می دهد. حال هر دم با لرزه ای بر دیدگانم، بارش آغاز می شود و قطره های اشک هم ساز با بارش قطره های باران از ابرهای آسمان می رقصد گونه هایم را تر می کند و زمانی پایان می یابد که نسیمی از نفست بلند گردد و دیدگانم را آرام کند.
قطره قطره بارش باران
ز ابر های پیوسته ی آسمان
گویی مثال اشکهای چشمانمان
از برای دلتیگی دیدار دوستان
ذره ذره گرمایش سرزمینمان
با آمدن بهار و رفتن زمستان
گویی مثال شوق بیشتر دل برای یاران
با رسیدن لحظه ی دیدار و گذر زمان
مادر بزرگ، از اسمش پیداست که با همان نقش های مادری مثل نوازش های شبانه، بوسه های عمیق وجودی شاعرانه، اشک هایی از روی دلواپسی و نگرانی از سیاهی های سرد و پر خطر دنیوی برای نوه ی خود که همیشه مثل مادر سن او را در همایل اوایل کودکی ثابت نگه می دارد و تپش های قلبش را برای کودک می توان شنید. حال او نیست، او در بهشت است و می توان او را با لبخندی همیشگی بر روی لبهایش دید که بر تختی زیبا در قصری با شکوه نشسته است.
گفتم با لبی خندان، می دانی چرا؟
او تو را می بیند، کودکی که در این دنیا در حال بازی است. گاهی تو گریه می کنی و گاهی خوشی و گاهی سختی می کشی و گاهی هم آرام و آسوده نشسته ای و مادر بزرگ تنها یک واکنش به رفتار های تو نشان می دهد و آن هم خنده ای است که از اعماق وجودش شکل می گیرد و با اطمینان قلبی شدید می داند که تو سعادتمند می شوی.
همین تازه مادر بزرگ با من تماس گرفت و گفت که به کودکم بگو که گریه نکند، من می خندم حال تو چرا این گونه ای. دنیا که به آخر نرسیده است و تنها من خانه ام را عوض کرده ام، آن هم خانه ای که بتوانم برای همیشه با دیدی کامل از بازی های تو لذت ببرم. حال چه می خواهی اگر گریه کنی و گریه ات آرام نشود، دیگر برای من حرکتت بازی نیست و غم بار خواهد بود.
حالا به نظر خودت دوست داری مادر بزرگ ناراحت باشه یا با بازی هایت همیشه شادش کنی.
« یادمان باشد، هیچ انسانی از کنارمان نمی رود و همیشه وجودش را می توان حس کرد و با دیدی بلند برای همیشه او را در جایگاهی ثابت در بهشت می توان دید.»
بهشت در روبروی دیدگان قرار دارد