دانشجویان مواد دانشگاه تجن

گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید، هیچ راهی نیست که آن را نیست پایان، غم مخور

دانشجویان مواد دانشگاه تجن

گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید، هیچ راهی نیست که آن را نیست پایان، غم مخور

کجایی

زیر این آسمان آبی، در بین نوازش آرام باد هایی که از حرکت دستان تو بر می خیزد و گرمی خورشیدی که حرارتش را از وجودت دریافت می کند و چشم انداز زیبای طبیعت که از احساس تو الهام می گیرد، تنها پیک هستی دیدار چشمانت را به زمان واگذار کرده و دلم را بیتاب می کند. ای دوست کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دلتنگی

چه قدر سخت می گذرد روزهایی که از هم دوریم. امروز روز فریاد دل است فریاد بهر تنگی دل است دلتنگی روز هایی که گذشته است گرمی و صفایی که هنوز بر نگشته است گرمی حضور سبز دوستان صفایی که دنیا را کرده بود بوستان بوستان انس و الفت جاودانه که همیشه در این یاد مانده اما هنوز زنده است امید وصال بر پا شده است یک جدال جدال وجودم با زمان دم به دم پافشاری می کند این دل هر دم تا که باز بیند رخ دوستان از نو باز یابد بوستان

مادر بزرگ

مادر بزرگ، از اسمش پیداست که با همان نقش های مادری مثل نوازش های شبانه، بوسه های عمیق وجودی شاعرانه، اشک هایی از روی دلواپسی و نگرانی از سیاهی های سرد و پر خطر دنیوی برای نوه ی خود که همیشه مثل مادر سن او را در همایل اوایل کودکی ثابت نگه می دارد و تپش های قلبش را برای کودک می توان شنید. حال او نیست، او در بهشت است و می توان او را با لبخندی همیشگی بر روی لبهایش دید که بر تختی زیبا در قصری با شکوه نشسته است.

گفتم با لبی خندان، می دانی چرا؟

او تو را می بیند، کودکی که در این دنیا در حال بازی است. گاهی تو گریه می کنی و گاهی خوشی و گاهی سختی می کشی و گاهی هم آرام و آسوده نشسته ای و مادر بزرگ تنها یک واکنش به رفتار های تو نشان می دهد و آن هم خنده ای است که از اعماق وجودش شکل می گیرد و با اطمینان قلبی شدید می داند که تو سعادتمند می شوی.

همین تازه مادر بزرگ با من تماس گرفت و گفت که به کودکم بگو که گریه نکند، من می خندم حال تو چرا این گونه ای. دنیا که به آخر نرسیده است و تنها من خانه ام را عوض کرده ام، آن هم خانه ای که بتوانم برای همیشه با دیدی کامل از بازی های تو لذت ببرم. حال چه می خواهی اگر گریه کنی و گریه ات آرام نشود، دیگر برای من حرکتت بازی نیست و غم بار خواهد بود.

حالا به نظر خودت دوست داری مادر بزرگ ناراحت باشه یا با بازی هایت همیشه شادش کنی.

« یادمان باشد، هیچ انسانی از کنارمان نمی رود و همیشه وجودش را می توان حس کرد و با دیدی بلند برای همیشه او را در جایگاهی ثابت در بهشت می توان دید.»

بهشت در روبروی دیدگان قرار دارد

ترم اول

سلام به زندگی، به تمام پنجره هایی که در روبروی ما قرار دارد و تنها اشاره ای از دستانمان را می طلبد تا به رویمان گشوده شود و تمام افق های زیبا را که قرار است از چهارچوب آن پنجره دیده شود، قبل از آن خود رقم بزنیم.
هر چه بود و نبود گذشت.
روزهایی روشن، روزهایی تیره، روزهایی پر حرارت و آفتابی و روزهایی سرد و بارانی
خیلی سریع گذشت به اندازه ی یک پلک به هم زدن بود. راست می گویند که دنیا دو روزه.
محیطی کوچک بود که آن را واقعا می توان دوست داشت. دوست داشتن به علت وجود دل هایی بزرگ تمام کوچکی اش به پهنای یک اقیانوس در برابر دیدگان جلوه می کرد و با طبع شیرینش می تونستی زیباترین لحظه های زندگی را برای خود رقم بزنی اما حیف، که در این ترم تا آن جا که ممکن بود رقم نخورد، شاید هم بتوان گفت که خیلی کم بود و آن را هم می توان به علت وجود حس غربت گذر کرد. حس غربت همان طور که می دانید از آنجایی بود که چشم ها پیرامونشان را نا شناخته می دیدند و هم نشینانشان را ناشناس. به هر حال با نگاهی به آینده می توان پیوند های دل با دل را دید و گرمایش را حس کرد.